سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موسسه فرهنگی مذهبی بیت الاحزان حضرت فاطمه الزهرا (س) ارومیه

درباره ما


پیوندهای روزانه

لینک های ویژه

در قنوتمان فراموش نشود

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
دوباره فاطمیه آمده ... یا فاطمه زهرا (س) شهادت حضرت فاطمه (س) بر همه مسلمانان جهان تسلیت باد...

 

بنام خدا

..

بسیجى هستم، بسیجى پایگاه شهید عبدالهادى ناحیه 16 امام مهدى(عج) که خدا قسمت کرد از تهران فرار کردم و رفتم منطقه. مدتى را در آنجا هواگیرى کردم; چون پس از مدتى ماندن و کار کردن در تهران احساس سازشکارى و... مى کردم.

  یکراست رفتیم کمیته مفقودین در اهواز، الحمدالله قبول کردند به منطقه بروم و مرا تا طلائیه رساندند. طلائیه منطقه اى است باتلاقى و آب گرفته که خصوصاً جاهایى که پیکر شهدا افتاده و بچه ها کار مى کنند روى مینهایش را هم آب گرفته و خود بخود حساس شده اند.
چند روزى که طلائیه بودم، خیلى اصرار داشتم که بروم فکه و حداقل محل شهادت برو بچه هاى تفحص، عباس صابرى، سعید شاهدى، و محمود غلامى، موسوى و حیدرى را ببینیم. خدا خواست و حسین آقاى صابرى جلوى پاى ما آمد. با او که صحبت کردم و اشتیاقم را دید، قرار شد با هم به فکه برویم.
یک روز بعد حسین آقا آمد دنبالم و با هم راهى اهواز شدیم و روز بعد، از آنجا به طرف فکه حرکت کردیم. ساعت 2 نیمه شب بود که رسیدیم فکه.
آن روز قرار بود برویم جلو و پس از دیدن مقتل سعیدى شاهدى و محمود غلامى و عباس صابرى، برویم به طرف کانالى که این شهدا مى خواستند به آنجا بروند. کانالى که مى گویند داخل آن شهید هست ولى به خاطر مین هاى زیادى که میان علف ها و زیر خاک ها خفته، خطر زیادى دارد.
صبح بود که راه افتادیم. همراه بقیه برو بچه ها رفتیم طرف ارتفاع 112. وارد منطقه اى سرسبز شدیم. میان علف ها و در دامنه ارتفاع، راه کارى را که با سیم خاردار محصور شده بود طى کردیم. رسیدیم به محلى که سعید شاهدى و محمود غلامى روى مین رفته بودند. تابلوى سبز رنگى نصب شده بود. فاتحه اى خواندیم و از سراشیبى اى که نزدیکمان بود بالا رفتیم به طرف مقتل عباس صابرى. کمى آن سوتر، در جایى که اطرافش را با سیم خاردار پوشانده بودند تا کسى وارد میدان مین نشود، تابلویى نصب شده بود که روى آن نوشته بود: «مقتل شهید تفحص عباس صابرى. گروه تفحص و کشف شهداى لشکر 27 حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم)».
چاله اى کوچک و تکه اى مین سوخته منفجر شده، محل انفجار را نشان مى داد. پرچم هاى سرخ و سبز، بر روى نبشى هاى میدان مین دستخوش باد قرار داشتند و مى چرخیدند. حسین صابرى به کنارى رفت و در حالى که سر را میان دستهایش گرفته بود، شروع کرد به گریستن. علیرضا غلامى هم به سمتى دیگر رفت و سر بر زانو گذاشت و شروع کرد به نجوا و گریستن. تا آن زمان چنین حال و صفایى را ندیده بودم.
دقایقى که آنجا بودیم، به سکوت گذشت و فقط صداى گریه حسین و علیرضا به گوش مى رسید. صداى هیچ جنبنده اى نمى آمد. برخاستیم که به طرف کانال برویم. قرار بود حسنى و علیرضا آنجا را بازبینى کرده و راه هاى سیدن به آنجا را بررسى کنند. راهى باز شده بود که هیچ مینى در آن به چشم نمى خورد. رفتیم تا دَم کانال و هنگامى که کارمان تمام شد، آمدیم که برگردیم. از همان مسیرى که رفته بودیم برگشتیم.
در حالى که پشت سر یکدیگر حرکت مى کردیم، ناگهان صداى انفجارى و به دنبال آن موج و ترکش هاى آن، همه را به زمین کوبید. تا چند لحظه نمى فهمیدیم چى شده. چشم که باز کردم، حسین صابرى را دیدم که هر دو پایش متلاشى شده بود. احساس کردم پاهاى خودم هم مى سوزد. نگاهى انداختم; ترکش هاى ریز والمرى آنها را سوراخ سوراخ کرده بود (ظاهراً 16 ترکش مین والمرى به بدنم خورده بود.)
خیلى درد داشتم و خون از پاهایم مى رفت، ولى مى توانستم خودم را بکشم عقب. نگاهى به علیرضا غلامى انداختم. پاهایش را جمع کرده و به حالت سجده روى زمین نشسته بود و هیچ تکانى نمى خرود. هر چى صدایشان کردم، جوابى نشنیدم. بوى سوختگى و آتش، از همه جا مى آمد. دودى سفید رنگ از علف هایى که مى سوختند بر مى خاست.
صداى مجروحین به گوش مى رسید. لحظاتى بعد متوجه شدم دو تا از بچه ها که فاصله بیشترى داشته اند، سالم مانده اند. مى خواستند کمک کنند که هیچ امکاناتى همراهان نبود. بهتر آن دیدیم که سریع با ماشین بروند به مقر تفحص لشکر و نیروى کمکى و وسایل امداد بیاورند، و رفتند. به غیر از من، دو نفر دیگر هم مجروح شده بودند.
صداى حسین آقا به گوشم خورد. بدنش خونى شده بود. پاهایش متلاشى بودند، در همان حال نجوا مى کرد و آرام چیزى مى گفت; کم کم صدایش بلند شد. داد مى زد. مى گفت:
- تشنمه... آب مى خوام... آب...
بالاى سرش که رفتم، کارى نمى توانستم بکنم. به کنارى نشستم و منتظر شدم تا نیروها آمدند. فکر کردند که حسین صابرى شهید شده، پیکر غرق در خون او را کنار من گذاشتند. در همان حال صدایش زدم: «حسین آقا، حسین جان، منم مجید...» چشمانش کمى باز شدند. رنگش به سفیدى مى زد، اطرافش را خون گرفته بود. به سختى و زحمت لبانش را کمى از هم باز کرد. از لبانى که خشک شده بودند، آهى کوتاه به گوش رسید و... دیگر هیچ. همه سخن او در آهى بود که کشید و رفت. حسین شهید شد. تمام کرد. بغضم ترکید. نمى توانستم جلوى گریه ام را بگیرم. غلامى را که زودتر شهید شده بود، برداشتند و بردند. بعد حسین صابرى را. مجروحین را و ما را سوار آمبولانس کردند و البته میان آن میدان مین انتقال شهدا و مجروحین کار ساده اى نیبود. ولى انجام شد. ما آمدیم در حالى که حسین صابرى و علیرضا غلامى رفته بودند!

* مجید نور تقى

 


برچسب ها : تفحص
نویسنده بیت الاحزان در سه شنبه 86/11/23 | نظر

 

بنام خدا

..

اولین روزهاى شروع حمله عراق بود که همراه گروهى از نیروها به منطقه «عین خوش» رفتیم. «دانیال لیاقمند» پسر عمویم، همراه با چهارده - پانزده نفر دیگر، با سلاحى از قبیل کالیبر 50 و تیر بار ژ - 3، اعزام شدند. و در «باغ شماره 9» در نزدیکى عین خوش مستقر گشتند.

چند ساعت پس از استقرار آنها، دشمن متوجه وجودشان مى شود و باغ را زیر آتش مى گیرد.
نیورها مى بینند که ماندن مشکل است. بنابراین عده اى از آنان بر مى گردند و تعدادى یدگر از جمله دانیال، «قاسم عزلت» (از بچه هاى تهران) مى مانند و مى گویند:
- ما بر نمى گردیم، مگر اینکه چند تا از تانک هاى عراقى را منهدم کنیم...
بعدها که ما دنبال موضوع را گرفتیم، فهمیدیم که آنجا باغى بوده است حدود پانصد متر طول و سیصد چهار صد متر عرض. آنجا قبل از جنگ توسط نیروهاى ارتش احداث شده و براى نگهدارى حیوانات و دام استفاده مى شده است.
به هر حال، عراقى ها به آتش توپخانه، به آنها حمله مى کنند و بچه هاى ما هم مقابله مى پردازند و تعداد زیادى از نیروهاى دشمن را به هلاکت مى رسانند، آنقدر مقاومت از خود نشان مى دهند که دشمن باغ را آتش مى زند و بر سر آنان مى سوزاند. آن طور که شاهدان این ماجرا که چهار سال بعد نقل مى کردند، آتش از باغ زبانه مى کشید. بچه ها همه شهید مى شوند و دشمن باز آنها را رها نمى کند و سر همه آنها را از بدنشان جدا مى کند و مى روند.
در آن نزدیکى روستایى هست که عده اى از اهالى آنجا به اسارت عراقى ها در آمده بودند. بقیه اهالى که از دور شاهد این ماجرا بوده اند، شبانه به محل مى روند و موفق مى شوند شهدا را شناسایى کرده و به خاک بسپارند.
در عملیات فتح المبین - بهار سال 61 - این روستا و مناطق، آزاد شد و اهالى آنجا، مشخصات و اطلاعاتى را در این مورد به برادران دادند. ما رفتیم و محل درگیرى و فدن آنها را پیدا کردیم. زمین را که حفر کردیم، آثار تلاش و رزم این عزیزان نمایان شد. پوکه فشنگ هایى که شلیک کرده بودند، حتى ضامن نارنجک هایى که پرتاب کرده بودند و تکه پاره هایى از لباس هایشان (عمدتاً لباس فرم سپاه) که علائم سوختگى بر روى آنها مشخص بود.
تمامى لباس ها و پوتین ها را جمع کردیم. بعد جنازه این عزیزان را پیدا کردیم که سرهایشان بریده بود و حتى شهید دانیالع انگشتش هم بریده شده بود تا انگشترش را در بیاورند. ما بقایاى پیکرهاى مطهرشان را جمع کردیم و آوردیم و ترتیب دفن آنها را دادیم.
این عزیزان جزء اولین شهداى ما در آن زمان - 7/7/59 - بودند.

 قیس طاهرى


برچسب ها : تفحص
نویسنده بیت الاحزان در سه شنبه 86/11/23 | نظر
 

بنام خدا

..

اواخر سال 69 مى خواستیم در منطقه اى شروع به کار تفحص کنیم که مشکلاتى داشت و مى گفتیم شاد مجوز کار به ما ندهند. بحثى در آن زمان پیش آمده و سپاه گفته بود شما راهى که دارید این است که یک شهید بیاورید تا مشخص شود در آن منطقه شهید هست.

شش روز آن محدوده را گشتیم، اما چون به شهیدى برنخوردیم و منطقه را هم توجیه نبودیم، دلشکسته خواستیم برگردیم.
صبح نیمه شعبان بود; گفتیم: »امروز به یاد امام زمان(عج) مى گردیم» اما فایده نداشت. تا ظهر به جست و جو ادامه داده بودیم و بچه ها رفتند براى استراحت. در حال خودم بودم، گفتم: «یا امام زمان» یعنى مى شود بى نتیجه برگردیم؟» همین که در این فکر بودم، چشمم به چهار - پنج شقایق افتاد که بر خلاف جاهاى دیگر که تک تک مى رویند، در آنجا دسته اى و کنار هم روئیده بودند. گفتم: «حالا که دستمان خالى است، شقایق ها را مى چینم و مى برم براى بچه هاى معراجع تا دلشان شاد شود و این هم عیدیشان باشد.»
شقایق ها را که کندم، دیدم روى پیشانى یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدى بود که در تفحص پیدا کردیم. شهید «مهدى منتظر قائم» این جست و جو در منطقه شرهانى بود و با آوردن آن شهید، مجوزى داده شد که به دنبال آن هم 300 شهید در آن منطقه شناسایى شد. شهدایى که هر کدام داستانى دارند.

 شهید علیرضا غلامى


برچسب ها : تفحص
نویسنده بیت الاحزان در سه شنبه 86/11/23 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )