بنام خدا
..
اواخر سال 69 مى خواستیم در منطقه اى شروع به کار تفحص کنیم که مشکلاتى داشت و مى گفتیم شاد مجوز کار به ما ندهند. بحثى در آن زمان پیش آمده و سپاه گفته بود شما راهى که دارید این است که یک شهید بیاورید تا مشخص شود در آن منطقه شهید هست.
شش روز آن محدوده را گشتیم، اما چون به شهیدى برنخوردیم و منطقه را هم توجیه نبودیم، دلشکسته خواستیم برگردیم.
صبح نیمه شعبان بود; گفتیم: »امروز به یاد امام زمان(عج) مى گردیم» اما فایده نداشت. تا ظهر به جست و جو ادامه داده بودیم و بچه ها رفتند براى استراحت. در حال خودم بودم، گفتم: «یا امام زمان» یعنى مى شود بى نتیجه برگردیم؟» همین که در این فکر بودم، چشمم به چهار - پنج شقایق افتاد که بر خلاف جاهاى دیگر که تک تک مى رویند، در آنجا دسته اى و کنار هم روئیده بودند. گفتم: «حالا که دستمان خالى است، شقایق ها را مى چینم و مى برم براى بچه هاى معراجع تا دلشان شاد شود و این هم عیدیشان باشد.»
شقایق ها را که کندم، دیدم روى پیشانى یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدى بود که در تفحص پیدا کردیم. شهید «مهدى منتظر قائم» این جست و جو در منطقه شرهانى بود و با آوردن آن شهید، مجوزى داده شد که به دنبال آن هم 300 شهید در آن منطقه شناسایى شد. شهدایى که هر کدام داستانى دارند.
شهید علیرضا غلامى
بسم الله الرحمن الرحیم
هفده مهر سالگرد عروج ملکوتی کبوتر خونین تفحص شهید مجید پازوکی است
مصاحبه شهید مجید پازوکی، نوروز 79
oسلام
سلام
o چرا خجالت میکشید؟
خجالت نمیکشم.
o پس چرا فرار میکنید؟
فرار نمیکنم.
o زبان گویای این جنگ شمائید!
نه اینا بودند در رفتند. این علی آقا محمودوند، این یه پاش قطعه؛ از اول جنگ بوده! تو کانال حنظله. یکی از اون کسایی که از کانال حنظله زنده برگشته اینه.
oکدوم عملیات؟
مقدماتی.
o از چند نفر؟
از سیصد و شصت نفر، 60 تا مجروح برگشتن یکیش اینه! در رفت از دستتون.
o برمی گرده! کی شما اومدید اینجا؟
* با تشکر از وبلاگ اهالی آسمان http://www.ahalieaseman.blogfa.com/
بنام خدا
..
بهار سال هفتاد و پنج بود که رفته بودم به فکه. منطقه والفجر یک. بچه ها مشغول کار بودند در طى یک هفته اخیر فقطه تکه اى استخوان بدن یک شهید را پیدا کرده بودند. بدون هیچ مشخصه اى. به گفته بچه ها، بعید نبود که پاى شهید یا مجروحى بوده که قطع شده و در میان مین مانده است.
هوا هنوز آنچنان که انتظار مى رفت، گرم نشده بود. سید میرطاهرى که نگاههایش نشان از ناراحتى درونش داشت، منطقه را مى کاوید. معلوم بود از پیدا نشدن شهید، بدجورى خسته است.
ناگهان توطئه آغاز شد. رسمى بود که باید اجرا مى شد. «رسم دیرینه» بچه هاى تفحص. اگر چند روز شهید پیدا نشود، یکى از تازه میهمان ها را خاک مى کنند تا به شهدا التماس کند. خیالم راحت شد. توطئه براى من نبود; هدف «سید وحید صمصامى» از بچه هاى تبریز بود. هرچى که بود «سیدى» او کلى کار مى کرد.
تا آمد به خودش بجنبید، ریختیم دورش. دست و پایش را گرفتیم و خواباندیم روى زمین. کمى رحم کردیم و با بیل دستى رویش خاک ریختیم. فقط سرش بیرون بود که بتواند نفس بکشد. سنگى مثل گورستان فیلم هاى وسترن رویش گذاشتیم و رفتیم. گفتیم که: «باید تا غروب اینجا زیر خاک باشى و به شهدا التماس کنى تا خودشان را نشان دهند».
اولین بار بود که با این آداب و رسوم روبه رو مى شدم. جالب است که همیشه این کار را نمى کنند. یعنى هر دفعه که شهید پیدا نکنند، دست به این پذیرایى نمى زنند. ولى هر بار که یکى را خاک کرده اند، بلا استثناءشهیدى به فریاد او رسیده و مجبور شده خود را نشان دهد.
یک ربع بیشتر نگذشته بود که کنار سید میرطاهرى ایستاده بودم و جایى را که على محمودوند با بیل مکانیکى زیرورو مى کرد. از نظر مى گذرانم. ناگهان تخت سیاه رنگ پوتینى نمایان شد. فریاد زدم، دادزدیم، على آقا دستگاه را نگه داشت و آمد پایین. کمى خاک ها را کنار زدیم. پیکر شهیدى نمایان شد. خوشحال شدیم و صلوات فرستادیم. اینجا صلوات بازارش گرم است. اگر شهید پیدا نکنند صلوات نذر مى کنند و اگر هم پیدا بکنند، از شادى صلوات مى فرستند.
اولین کارى که کردیم، این بود که سید وحید را از زیر خاک درآوردیم تا او هم شاهد درآوردن شهید باشد. هرچه که باشد التماس او باعث نمایان شدن شهید شد.
شهید را که در آوردیم، متأسفانه هیچ پلاک یا کارت شناسایى یافت نشد. در کمال ناراحتى ولى شکر خدا، او را در کیسه اى گذاشتیم و از کنار پاسگاه 30 راه مقر را در پیش گرفتیم. حتماً خودش مى خواسته که گمنام بماند.
* حمید داودآبادی